00:00
05:21
روزی من و تو ای جان همچون کبوترها
سر نهادیم با هم در بستر پرها
پرگشاده همرهِ مرغانِ خوش آواز
گه به کوهستان و گه به صحرا در پرواز
جلوه زندگی را در چشم هم میدیدیم
چون به شب میرسیدیم کنار هم می آرمیدیم
تا نسیمی میوزید آشیانه میلرزید
ما ز بیم جان خود بر سر هم پر میکشیدیم
اکنون از هم روگردانیم، نه من نه تو نمیدانیم
چون شد که آشنا گشتیم، روز دگر جدا گشتیم
♪
هرکس که دلدار مرا از من جدا کرد ای خدا
خواهم بسوزانی دلش، سازی ز دلدارش جدا
اکنون از هم روگردانیم، نه من نه او نمیدانیم
چه شد که آشنا گشتیم، روز دگر جدا گشتیم
♪
هرکس که دلدار مرا از من جدا کرد ای خدا
خواهم بسوزانی دلش، سازی ز دلدارش جدا
اکنون از هم روگردانیم، نه من نه او نمیدانیم
چه شد که آشنا گشتیم، روز دگر جدا گشتیم