00:00
03:23
امان ز هجر رخ یار، فغان ز دوری نگار
که آتشی ست جان را، حکایتی ست آن را
خزان چو آمد به چمن، پرید رنگ گل من
جدا شد از دست نسیم، ز شاخه آن غنچه دهن
بیا تو ای باغبان، بنال از این آسمان
که حاصل عمر تو رود به باد خزان
♪
شب تا سحر از دیده گل دیده نبستی
وز دیدن و بوییدن گل هیچ نخستی
اینک که شده بزم تو بی ناله و خاموش
دیوانه دگر زنده بگو بهر چه هستی
دیوانه دگر زنده بگو بهر چه هستی